هر روز از هزار و یک نفر می شنویم که باید از محیط امن خود خارج شویم. اما حالت دیگری هم وجود دارد که ما از محیط امن خارج نمی شویم بلکه دیگران وارد محیط امن ما می شوند و آنجا را به محیط ناامن تبدیل می کنند. از سال 95 که برای هزار و چندمین بار به وبلاگ نویسی روی آوردم تا همین دیروز همه چیز را ریز و درشت آنجا می نوشتم. همه چیز که میگویم واقعا منظورم همه چیز است. دیروز که پنل مدیریت را باز کردم یک کامنت از طرف پدرم برایم ارسال شده بود و این برای من ابدا خوشایند نبود. چشم هایم را بر روی همه چیز بستم و بدون لحظه ای مکث همه چیز را پاک کردم. جایی که حقیقتا برایم عزیز و ارزشمند بود. حتی اگر آدرس را هم تغییر می دادم حس منفی که به وجود آمده بود را نمی توانستم تحمل کنم. هنوز هم بعد از گذشتن ساعت ها مضطربم. دلم می خواهد بالا بیاورم و کمی سبک شوم اما نمی شود و نمی توانم. برای اولین بار در زندگی ام است که نسبت به قضیه های این چنینی آرام تر برخورد می کنم و دیوانه نمی شوم و این برایم به شدت باارزش است. پس دوباره و دوباره و دوباره شروع به نوشتن می کنم و اجازه نمی دهم کسی یا چیزی این موهبت الهی را از من دریغ کند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها